جدول جو
جدول جو

معنی کالیو کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کالیو کردن
(رَ مَ مَ دَ)
سرگشته و گیج کردن: و بخاری از وی سر دماغ شود که مردم را کالیو کند تا اندیشه بشولیده شود. (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
کالیو کردن
سر گشته کردن گیج کردن: (و بخاری از وی سر دماغ شود که مردم را کالیو کند تا اندیشه بشولیده شود) (کیمیای سعادت)
تصویری از کالیو کردن
تصویر کالیو کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کابین کردن
تصویر کابین کردن
به عقد ازدواج درآوردن، نکاح کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ شَ دَ / دِ شُ دَ)
تن آسانی کردن. تنبلی کردن:
ایزد پیام داد ترا: کاهلی مکن
در کار، اگر تمام شنودستی آن پیام.
ناصرخسرو.
کاهلی کردند تا مرا بضرورت باز باید گشت. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
نکاح کردن. به عقد ازدواج درآوردن. به مهر دادن: مهر المراءه مهراً، کابین آن کرد و داد کابین آن را. (منتهی الارب) :
بباید علی الحال کابینش کرد
بیرزد به کابین چنین دختری.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
خوشیدن خوش گشتن، آگاهاندن فهماندن فهمانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان کردن سر پشت دیواری و سپس بیرون کردن سر و گفتن دالی برای خندانیدن کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالیوه کردن
تصویر کالیوه کردن
سر گشته کردن شیدا ساختن: (ای طوطی عیسی نفس وی بلبل شیرین نوا هین زهره را کالیوه کن زان نغمه های جانفزا) (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
نامه (کتاب) نوشتن، سازواراندن سازوار کردن ساز واری دادن دو چیز را با هم، میان دو تن را الفت دادن، نوشتن کتابی در موضوعی علمی ادبی و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابین کردن
تصویر کابین کردن
نکاح کردن، بعقد در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاهلی کردن
تصویر کاهلی کردن
پرویشیدن کیار کردن تنبلی کردن: (گر چه بیرون ز رونق نتوان خورد در طلب کاهلی نباید کرد) (گلستان)، سستی کردن ناتوان بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابین کردن
تصویر کابین کردن
((کَ دَ))
عقد کردن، به نکاح درآوردن
فرهنگ فارسی معین
کتاب نوشتن، تدوین کردن، گردآوری کردن، فراهم آوردن، جمع آوری کردن، سازوار کردن، الفت دادن، دمساز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
النّقل بالشّاحنات
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
Cart
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
transporter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
荷車を運ぶ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
گاڑی میں لادنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
গাড়ি চালানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
ขนส่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
taşımak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
לשאת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
수레를 옮기다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
mengangkut
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
ढोना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
trasportare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
transportar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
перевозити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
перевозить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
przewozić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
transportieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
transportar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کامیون کردن
تصویر کامیون کردن
vervoeren
دیکشنری فارسی به هلندی